به ببینین کی اینجاست مننن
یاد صورتش و مدل نیمه بادومی چشماش توی آینه افتاد
* فوقش اگه اشتباه بردارم فردا ازش عذرخواهی میکنم
و دستشو برد سمت کشوی هیناتا جونز و بازش کرد یه دست کت و شلوار نخ نمای ساده یه ساسبند و شلوارک لی یه شلوارک کتون کهنه یه تیشرت سیاه و پیرهن سفید و یکیم مشکی! همین!
یادش افتاد توی دنیای قبلیشم به خاطر چاقیش چیز بیشتری نداشت!
سرشو تکون داد و بیشتر نگاه کرد گوشه دیگه کشو هم چنتا دفتر و مداد و کتابای بشدت کهنه بود که مشخصا دست ۳ یا حتی ۴ بودن!
* خدایا شکرت از چاله در اومدم افتادم تو چاه! اگه...اگه جادوگر نباشم چی؟
و با این فکر تن و بدنش لرزید سرشو محکم تکون داد و یه دفترچه و مداد برداشت و روی شکمش خوابید ته مدادو کرد توی دهنش و آماده نوشتن شد
* خیلی خیلی خب فاطی...یا هینا حالا هرچی! یادت باشه تو نزدیک ۵۰۰ گیگ وبتون و مانهوای روفان نخوندی که الان زار بزنی چیکار باید بکنی!...ولی من حتی تو داستان اصلیم نبودممم خدااا
دوباره دستاشو کرد توی موهاش و بهمشون ریخت
* خیلی خب خیلی خببببب اروم...اگه شخصیت جدیدی پس دستت برای ریدن...چیز عوض کردن داستان بیشتره! چیزایی که باید عوض کنم چیان...
و شروع کرد به نوشتن لیست بلند بالاش
* اول از همه...ام...ویت...دراکو و هریو...شت شت شتتتت خودشه میتونم لواط سنگینشونو ببینم ایوللل پس اولیش جوش دادن دراریه...و جلوگیری از مرگ سیریوس و ساختن ولف استار! حتی شده معجون عشق بدم به خوردشون! هیهیهی جلوگیری از مرگ فرد، ددی اسنیپ و دامبلدور و اممم...سدریک راستیاتش مهم نیست پس ولش کن! و او جینی...اون یکی دیگرو پیدا میکنه ولش کن!
مشغول شد تا نزدیکای صبح نقشه های سمیشو برای آیندش کشید و به طور عجیبی اصلا به این قضیه که ممکنه هیچوقت نده هاگوارتز فکر نکرد! دفترشو بست و گذاشتش توی کشوش دستاشو کشید بالا تا قلنج کمرش بشکنه
* واهای...چشمام داره میسوزه گاد!...اگه یه وقت جادوگر نشدم چی؟ اصلا چند سالمه؟هوف! فوقش میرم میشینم دَم سکوی 9¾ و میگم من از قطار هاگوارتز حامله ام باید منو ببرید!
دستی به زیر شکمش کشید * تا وقتی رحم دارم میتونم یجوری خودمو بچسبونم به...این چیه؟
و با حس کردن جای خالی رحمش دستشو برد پایین تر...
* دیک...پسر...من پسر
شدمممممممممممممممممممممممم؟
اون روز صبح همه نیم ساعت زودتر از همیشه با صدای جیغ هیناتا از خواب پریدن! هیناتا روز وحشتناکیو شروع کرد اول صبح تنبیه به خاطر جیغش بعد حموم دسته جمعی که فرقی با قتلگاه نداشت و پوشیدن لباس و نشستن توی صومعه برای درس خوندن! از صبح مادر فولاد...سیستر پرورشگاه سرش جیغ کشیده بود فهمید بود همون هیناتا جونز!
.
.
.
.
خب امیدوارم از این پارت هم لذت ببرید
خوجحال میشم لایک کنی و کامنت بزاری❤🥺
* فوقش اگه اشتباه بردارم فردا ازش عذرخواهی میکنم
و دستشو برد سمت کشوی هیناتا جونز و بازش کرد یه دست کت و شلوار نخ نمای ساده یه ساسبند و شلوارک لی یه شلوارک کتون کهنه یه تیشرت سیاه و پیرهن سفید و یکیم مشکی! همین!
یادش افتاد توی دنیای قبلیشم به خاطر چاقیش چیز بیشتری نداشت!
سرشو تکون داد و بیشتر نگاه کرد گوشه دیگه کشو هم چنتا دفتر و مداد و کتابای بشدت کهنه بود که مشخصا دست ۳ یا حتی ۴ بودن!
* خدایا شکرت از چاله در اومدم افتادم تو چاه! اگه...اگه جادوگر نباشم چی؟
و با این فکر تن و بدنش لرزید سرشو محکم تکون داد و یه دفترچه و مداد برداشت و روی شکمش خوابید ته مدادو کرد توی دهنش و آماده نوشتن شد
* خیلی خیلی خب فاطی...یا هینا حالا هرچی! یادت باشه تو نزدیک ۵۰۰ گیگ وبتون و مانهوای روفان نخوندی که الان زار بزنی چیکار باید بکنی!...ولی من حتی تو داستان اصلیم نبودممم خدااا
دوباره دستاشو کرد توی موهاش و بهمشون ریخت
* خیلی خب خیلی خببببب اروم...اگه شخصیت جدیدی پس دستت برای ریدن...چیز عوض کردن داستان بیشتره! چیزایی که باید عوض کنم چیان...
و شروع کرد به نوشتن لیست بلند بالاش
* اول از همه...ام...ویت...دراکو و هریو...شت شت شتتتت خودشه میتونم لواط سنگینشونو ببینم ایوللل پس اولیش جوش دادن دراریه...و جلوگیری از مرگ سیریوس و ساختن ولف استار! حتی شده معجون عشق بدم به خوردشون! هیهیهی جلوگیری از مرگ فرد، ددی اسنیپ و دامبلدور و اممم...سدریک راستیاتش مهم نیست پس ولش کن! و او جینی...اون یکی دیگرو پیدا میکنه ولش کن!
مشغول شد تا نزدیکای صبح نقشه های سمیشو برای آیندش کشید و به طور عجیبی اصلا به این قضیه که ممکنه هیچوقت نده هاگوارتز فکر نکرد! دفترشو بست و گذاشتش توی کشوش دستاشو کشید بالا تا قلنج کمرش بشکنه
* واهای...چشمام داره میسوزه گاد!...اگه یه وقت جادوگر نشدم چی؟ اصلا چند سالمه؟هوف! فوقش میرم میشینم دَم سکوی 9¾ و میگم من از قطار هاگوارتز حامله ام باید منو ببرید!
دستی به زیر شکمش کشید * تا وقتی رحم دارم میتونم یجوری خودمو بچسبونم به...این چیه؟
و با حس کردن جای خالی رحمش دستشو برد پایین تر...
* دیک...پسر...من پسر
شدمممممممممممممممممممممممم؟
اون روز صبح همه نیم ساعت زودتر از همیشه با صدای جیغ هیناتا از خواب پریدن! هیناتا روز وحشتناکیو شروع کرد اول صبح تنبیه به خاطر جیغش بعد حموم دسته جمعی که فرقی با قتلگاه نداشت و پوشیدن لباس و نشستن توی صومعه برای درس خوندن! از صبح مادر فولاد...سیستر پرورشگاه سرش جیغ کشیده بود فهمید بود همون هیناتا جونز!
.
.
.
.
خب امیدوارم از این پارت هم لذت ببرید
خوجحال میشم لایک کنی و کامنت بزاری❤🥺
- ۳.۴k
- ۰۴ فروردین ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۱۲)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط